نوشته شده توسط : نــ ـ ــوش آفــ ـ ــرین

 سلام

بعد از 6 ماه بیخبری اومدم یه سری به وبلاگم بزنم

دلم واستون تنگولیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــده 

اصلا یادتون هست من کی هستم ؟

من نوشی هستم متولد 1372/9/19 و...(شناسنامه بدم خدمتتون ؟)

یعنی یادتون نمیاد !؟!الان یادتون میارم !!(یادتون اومد ؟ خب شکر خدا که یادتون اومد)

خب تو یه 2 خطی میگم من این 6 ماه کجا بودم (نترسید 6 ماه زندگی من کتاب رمان نمیشه!!)

یک ماه سانسور !!

خب یک ماه و نیم مسافرت یک ماه هم رمضون و روزه و ...

یک ماه بخور و بخواب و بگرد و برو و بیا...


از دو خط بیشتر شد بقیه دیگه ولش 

 


فعلا بای بای 

http://aks98.com/images/x7wadp95khp64uqgj5kj.gif

:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 1344
|
امتیاز مطلب : 808
|
تعداد امتیازدهندگان : 290
|
مجموع امتیاز : 290
تاریخ انتشار : 29 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نــ ـ ــوش آفــ ـ ــرین

 

 سلام !  مگه نمیگم توجه داشته باشید ؟! اهااااااااااااااااااااای با تو هستم اونور و اینور چیه نگاه میکنی ؟!!

 

اهان خوب داشتم میگفتم .. اااااااااااا ادمستو در بیار خانوم دارم حرف میزنماا !!خب داشتم میگفتم ...ااااااا اقا این چه کاریه ؟!! خجالت بکش دستو از دماغت در بیار حالم به هم خورد ویییییییییییی اااااااا دست به وبلاگم نزن الوده میشه

 

خب داشتم میگفتم ای بابا شما مگه میزارید ادم حرفشو بزنه ؟!!! 

 

خوبه خوبه ! میگم میخواستم بگم که .......... لطفا سوال خصوصی از من نپرسید  کشتید منو هی سوال پشت سوال یکی رو جواب میدم سوال بعدی پرسیده میشه عجبا بیست سوالی راه انداختین ؟! برید پروفایلم رو بخونید همه چی نوشتم اگه سوالی داشتید باشه بپرسید ولی فقط اگه احساس کردم لازم بود جواب میدم اوکی دوستاا ؟!

 

خب حالا میتونی دوباره دستتو بکنی تو مماغت

تا اپ بعدی بای 

http://aks98.com/images/x7wadp95khp64uqgj5kj.gif

:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 1400
|
امتیاز مطلب : 108
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 23 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نــ ـ ــوش آفــ ـ ــرین

 سلام مجدد خدمت دوستام ( خیلی رسمیه مگه نه ؟! )

وااااای دلم  تنگ شده امتحاناتم تموم شد الان که تموم شده دلم میخواد بازم دوباره شروع بشه پاشم برم مدرسه دلم واسه بچه ها حسابی تنگیده همه چی تنگیده !!
من مدرسه میخواااام ...البته با بچه هاش !! بیشتر بچه ها که نمیخوان پیش انسانی رو بخونن  دلم واسشون یه زره شده ..پرینسس که نگو آخر روزی حال من بدبخت رو حسابی گرفت میگفت ای دی منو هک میکنه !!! نه یکی بلکه دو تا ا ای دی هامو میخواست هک کنه منم مرده بودم از ترس من ای دی هامو میخواااام ( اصلا من همه چی میخوااام) من یقه بچه ها رو گرفته بودم و میگفتم عروسی کردین اول منو دعوت میکنید !! نکردین دمار از روزگاترتون در میرام به زور همه که شده میام عروسیتون !!اونام از ترسشون میگفتن چشم تو هم دعوت کن ولی پول بلیت و ملیت و تلیت رو خودت حساب کن !!!( دلتون بسوزه دعوت نمکنم )
خلاصه روز اخرش با همه کوتاهیش تموم شد منم از تو اتوبوس شروع کردم اس ام اس پرونی : وای دلم براتون تنگ میشه و وای که چی میشه و چی نمیشه !! ( والله ندیدم که چیزی بشه )
اومدم خونه هم پریدم رو نت ببینم ای پرینسس خانوم ما ای دی منو هک کرده یا نه ؟! دیدم نه شکر خدا نکرد ه ! چشمم به جمالشون روشن این بچه ها نرسیده رفتن یاهو !؟؟؟!! خندم گرفته بود خلاصه من نهار نخورده و لباس عوض نکرده با دوستام چت کردم به وحش بابایی گفتم : تو که میگفتی من 3 روزه نخوابیدم و دارم از حال میریم و ضعف کردم و دارم غش میکنم و فشارم افتاده و پریده و نمیدونم چی و چی اینجا چیکار میکنی ؟!
چه قشنگ بعد نیم ساعت جوابمو داد : هیچی دلم واستون تنگیده بود اومدم یاهو چت کنیم ! ( این دیگه حسابی از سرش شلوغ بود)
نازی رو که میگفت شوهر هارو ردیف کن بیاد !! انگاری که همه خواستگارا توی جیب من منتظر هستن نازی امر کنه بیان بیرون ؟! خلاصه در هین چت با دوستا من از حال رفتم و از پذیرایی اومدم بیرون و ... دیگه هیچی رفتم لالا 
الانم دیدم خیلی وقته آپ نکردم اوlدم اینار و نوشتم شاید یکی بیاد دو سه کلمه ای بخونه و یاد روزی بیاد که آخرین روز مدرسه ش بوده ! و بگه :  ... ( ببخشید معذوریم من علم غیب ندارم بدونم چی میگه )
 
به خاطر این که چشای شاه پسر درد نکنه و بتونه بخونه فونت رو درشت کردم (پیریه و هزار تا درد بی درمون  خدا کنه این قسمت رو نتونه بخونه )
 

 

http://aks98.com/images/x7wadp95khp64uqgj5kj.gif

:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 1488
|
امتیاز مطلب : 846
|
تعداد امتیازدهندگان : 272
|
مجموع امتیاز : 272
تاریخ انتشار : 18 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نــ ـ ــوش آفــ ـ ــرین
سلاااااااام 
خوبید ؟دلم واستون یه زره شده چطورید ؟؟؟؟  !!
چطوری وبلاگ خوشگلم ؟ با قالب جدید چطوری ؟؟ کیف میکنی آره ؟ حالا میبینی بقیه وبلاگ ها صف میکشن میان خواستگاریت !!!
 امتحاناتم هنوز تموم نشده فردا بازم امتحان دارم و هنوزم لای کتابمو هم باز نکردم اومدم پای نت وبلاگو آپ کنم تا صبح بیدارم بعدا میخونم 
موقع امتحانات من خیلی عجیب غریب میشم !!!
خب در مورد با امتحانات بزارید تعریف کنم چی شد !!
سر کلاس نشسته بودیم امتحان داشتیم مراقب ما آقای عینک بود خلاصه اون برگه های امتحان رو پخش میکرد که صدای اهنگ پخش شد 
منم با خودم گفتم موبایل کدومو دیونه ایه که سایلنت نیست ؟!!
ولی چیزی نگفتم اهنگه قشنگ بود منم میخواستم هماهنگ با اهنگ سرمو تکون بدم یه زره بندری برم که دیدم این آقا عینک بالا سرم ایستاده و داره چپ چپ نگای من بدبخت میکنه
میخواستم بگم : من موبایلم تو کمدمه !!!
ولی چیزی نگفتم بغل من پرینسس بود دیدم داره هی منو نگاه میکنه و میزنه زیر خنده 
تعجب کرده بودم چه خبره ؟!!!
نگو که خاک عالم من دیونه ام پی تریم تو جیبم بودهههههههه
سریع دست کردم تو جیبم ببندمش که بازم آقا عینک برگشت نگام کرد ایندفعه میخواستم بگم : دوست پسرم نیست ام پی تریه!!
ولی چیزی نگفتم پرنسس هم که  بدبخت غش کرده بود از خنده خب قیافه عصبانی عینک خیلی خنده دار شده بود !!!
این از این روز قبل که امتحان دیگه ای داشتیم من لب تاپم رو با خودم برده بودم مدرسه نمونه سوال با بچه ها تمرینم کنیم 
خلاصه وقتی سوار اتوبوس شدم داشتم اهنگ گوش میدادم که یه بچه اومد بغلم گفت : نوشی اهنگ سوسن خانوم داری ؟
: تو ام پی تری نه ولی تو لب تاپم اره دارم 
زوق کرد و گفت : من میخوااام 
سریع لب تاپ رو باز کردم و ویدیو سوسن خانوم رو که داشتم رو واسش باز کردم اونم صداشو زد تا آخر !!!!!!!!!
تو اتوبوسم فقط من بزرگ بودم بقیه همه بچه های ابتدایی بودن همه جمع شدن بالا سرم و شروع کردن به رقصیدن !!!
منم با تعجب داشتم نگاشون میکردم چه اداهاییی ؟؟؟ چه استعدادی داشتن به به چشمم روشن با چه نازی هم میگفتن نگو نمیشه !! نه نمیشه !!!  سوسن خانوم ابرو کمون .. 
چه میدونم والله خودم هم اهنگش حفظ نیستم !!!
ولی خیلی باحال بود بابا ماماناشون کجا بودن ببینن از استعداد دختراشون فیض ببرن !!!هههه 
از قضا اون روز تولد راننده بود ولی اصلا خوشش نیومد و تا از شر من خلاص بشه منو اولین نفر رسوند خونه !! 
مواظب خودتون باشید دزد ندزدتون 
فعلاا بااای 

 

http://aks98.com/images/x7wadp95khp64uqgj5kj.gif

:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 1072
|
امتیاز مطلب : 251
|
تعداد امتیازدهندگان : 76
|
مجموع امتیاز : 76
تاریخ انتشار : 9 خرداد 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نــ ـ ــوش آفــ ـ ــرین

 سلاااااااااااام 

خیلیییییییییییییی دلم واستون تنگیده بود !! امتحاناتم شروع شده ولی خب منم دیگه اگه سری به اینجا نزنم و وبلاگ عزیز دلمو نبینم (گنوغ میشم )ههههههههههههههههههه

دلم واسه همه بچه ها تنگ شده دلم واسه همه تون تنگیده و بیشتر از همه دلم واسه پرینسس تنگیده کوشی چرا نیستی ؟؟!!!! 

خب از این حرف ها بگذریم داشتم میگفتم امتحاناتم شروع شده و دیگه منم باید برم خر خونی کردنمو شروع کنم 

راستی جمعه رفته بودم عروسی جاتون خالی انقدر خوش گذشت که نگووووووووو دو تا بودن لباس سیاه به تن داشتند خیلی با حال میرقصیدن به قول شبدیز مثل دو تا سوسک بودن که داتشن قر و فر میدادن من که خیلی خوشم اومده بود هماهنگ با هم میرقصیدن من حال کرده بودم !!

جز اون دو تا یه زن دیگه ای هم بود که خیلی جالب بود برام کلی پز و فیس و افاده ولی من هر چی نگاش کردم نفهیدم این خانوم داره میرقصه یا مثل بت وایستاده و داره میخنده ؟!؟! و لی نه انگاری که داشت میرقصید ولی چیجوری من حالیم نشد !! افقط وقتی به خودم اومدم که دیدم اهنگ تموم شد و خانوم فقط یه سه چهار سانتی متیری تغییر مکان داده بود !!!!

عجب رقص های عجیب و غریبی اومده هاااااااااااااااااا 

بچه ها اگه کم تر سر میزنم و کم تر اپ هانونو میخونم به بزرگی خودتون ببخشید اخه سرم حسابی شلوغه ولی بدونید بعد از این امتحانات دیگه از خداتون میشه من سرم شلوغ بشه انقدر به شما با سر بزنم که دست و پاتون بشکنه !!!

خب دیگه نمیدونم تا کی ولی مواظب خودتون باشید و منو فراموش نکنید بر میگردم همه تونو از دور میبوسم 

تا بعد از امتحانات ...

بای 

 

 

http://aks98.com/images/x7wadp95khp64uqgj5kj.gif

:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 1254
|
امتیاز مطلب : 139
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : 26 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نــ ـ ــوش آفــ ـ ــرین

سلااااام
این چند روزا کامم خراب شده و نمیتونم بیام آپ کنم یا بیام وبلاگتون سر بزنم آپ هاتونو بخونم پس اگه دیدید سری نمیزنم فکر نکنید فوت کردم من زنده ام
خب از این بگذریم بریم سر اصل مطلب من خیلییییی خوشحالم میدونید چرا واسمون جشن فارغ التحصیلی گرفتن  خیلی برام خوش گذشت انقدر خوشحال شده بودم ..
 دیگه اون لحظه ها برام تکرار نمیشه کلی عکس ازمون گرفتن من که نمیدونستم به کدوم دوربین نگاه کنم و لبخند بزنم نزدیکی 20 نفر دوربین به دست داشتن از ما عکس میگرفتن
بعضی ها هم فیلم برداری میکردن من که چشام درد اومده بود از بس ازمون عکس گرفتن کیک جشنمون هم فقط یه قاشقش رو خوردم بقیه ش دیگه کجا رفت خودم هم نمیدونم
وقتی داشتم برمیشتم خونه خواهرم یه دختر کوچیک و ریزی رو به دنیا آورد "سارا" الهی من فداش شم

دیگه هر دفعه تولدش بشه من به یاد جشن فارغ تحصیلیم می افتم
خب من دیگه بزرگ شدم ولی هنوزم کوچیکم سال دیگه هم که پیش دانگاهی باید برم واااااااااای من از این رشته خوشم نمیاد خیلی سخته ادبیات !! زبان فارسی!!! فلسفه !!!! خدایا به دادم برس من بی گناهم
از الان که فکرشو میکنم سر درد میگیرم چه برسه که بخوام برم سر کلاسش بشینم !!! به نظر من اونوایی که رشته انسانی میرن مخ ان و ... منم مخم دیگه !!

از شعر و کتاب های فلسفی و رمان و از رونشاسی خیلی خوشم میاد ولی این رشته برام ترسناکه ... برام دعا کنید سال دیگه سر کلاس سکته نکنم !

حالا چون خیلی خوشحالم دوست دارم شما هم بخندید :

***************************************************

حیف نون به دوستش میگه کجا به دنیا اومدی؟ میگه: بیمارستان. حیف نون میگه آخی مریض بودی؟

***************************************************

یه خانواده شهرستانی واسه زندگی میان تهران به بچه خانواده میگن ، خونه هر کی در زدی نگو ( مویوم ) بگو منم۰ طرف میگه اگه بوگوم‎(منم) اونا از کجا بفهمن که ( مویوم ؟ )


***************************************************

چرا عاقل كند كاري كه بعدا خود به خود گويد خودم كردم كه لعنت بر خودم بادا بادا مبارك بادا..


***************************************************

حیف نون زن ژاپنى می گیره، هر وقت بهش نگاه می كنه می گه اگه خوابت میاد برو بخواب!
***************************************************

از یه روانپزشک پرسیدم: شما چه طور متوجه می شید که یه فرد روانی به بستری شدن احتیاج داره؟ گفت: ما وان حمام را پر از آب می کنیم، یه قاشق چایخوری، یه فنجان، و یک سطل جلوی روانی می گذاریم و ازش می خواهیم وان را خالی کند.
من گفتم: آدم سالم سطل رو انتخاب می کنه، چون بزرگ تره.
روانپزشک گفت: نه! آدم سالم درپوش چاه وان رو بر می داره... شما دوست داری تختت زیر پنجره باشه؟

***************************************************

تو مراسم ختم بلندگو می گه: مرحوم وصیت کرده سیاه نپوشین. حیف نون داد میزنه: مرحوم غلط کرده! ما به احترامش می پوشیم!

***************************************************


حیف نون می ره کارخانه چوب بری استخدام بشه، آقاهه می پرسه: سابقه ای تو کار چوب بری داره؟
حیف نون می گه: من می تونم درختای گردو به قطر یک متر رو در مدت یک دقیقه با تبر قطع کنم!
آقاهه خیلی تحت تاثیر قرار می گیره، می گه: این همه تجربه رو از کجا آوردی؟
حیف نون می گه: از کویر لوت!
آقاهه می گه: مرد حسابی! کویر لوت درخت گردوش کجا بود؟!
حیف نون می گه: پس فکر کردی واسه چی دیگه اونجا درخت گردو پیدا نمی شه؟!

***************************************************

انشالله شما هم خاله یا دایی عمو یا عمه بشید خیلی چیز قشگیه مخصوصا وقتی میگن "خاله" الهــــــــــــــی من که خیلی دوست دارم !  

 


 

http://aks98.com/images/x7wadp95khp64uqgj5kj.gif

:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 1640
|
امتیاز مطلب : 127
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : 19 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نــ ـ ــوش آفــ ـ ــرین

سلاااااااااااااااااااااااااام به همه دوستای گلم

من خیلی خوشحالم دختر داییم داره با پسر داییم عروسی میکنه 

جشن عقدشون خیلی خنده دار بود ما که غش کرده بودیم از خنده (خاله من با شوهرش قهره ) وقتی داماد و عروس دست تو دست هم اومدن از یه طرف خالم رو عروس و داماد پول میریخت و از اون طرف شوهر خالم پول میریخت دوتایی شون هم با حرص به همدیگه نگاه میکردن ببین پولهای کدومشون زود تر تموم میشه

موقع رقص که خیلی باحال شده بود از یه طر خالم دست داماد رو میکشید تا اهاش برقصه و از یه طرفم شوهر خالم دست داماد رو میکشید تا باحاش برقصه بدبخت داماد نمیفهمید کدوم وری قر بده

عروسم که خنده ش گرفته بود آخر سر هم داماد کلافه شد و رفت پیش زنش نشست اینجاش دیگه میشد بگی مسابقه رقص شروع شد یه طرف خالم میرقصید و یه طرف شوهر خالم آخرشم من به عنوان داور به خالم امتیاز دادم

خالم آخر رقصش یه بندری زد که همه انگشت به دهن موندن بیچاره شوهر خالم بلد نبود خواست مثلا تقلید کنه ولی هر کاری کرد نشد که نشد

بلخره با خنده و مسخره ما شاممون رو کوفت کردیم و رفتیم خونه شوهر خالم ( اینجا دیگه مدل 89 شوهر و زن با هم قهر میکنن شوهره چمدونشو میبنده میره خونه باباش )

خلاصه نشسته بودیم بابای شوهر خالم هم هی داشت مسخره دخترا و نوه هاش میکرد میگفت اینقدر آرایش میکنن که نگو از 3 عصر تا الان که ساعت 12 شبه هنوزم اماده نشدن راست میگفت هنوز نرفته بودن داشتن اماده میشدن تازه برن

بابا بزرگم خدارحمش کنه قبل از این که من به دنیا بیام به مامان بزرگم وقتی میخواست آرایش کنه میگفت : برو نونوایی اونجا آرد زیاده صورتتو بزن روش سفید بشه

بابای شوهر خاله منم خدا عمرش بده میگفت : آرد چرا بزار برن گچ بزنن طبیعی تره همیشه هم رو صورتشون میمونه و وقتی هم که خشک شد میشه نور علی نور

چند تا جک بخونید بد یزره بخندید اگه هم تکراری بود بازم بخندید بد نیست خنده آدم رو جون نگه میداره به قول آرام جون کی میگه نمیشه خندید ؟! راست میگه کی میگه ? شاید من حتی اگه تکراری بود بخندید

--------------------------------------------------------------------------

چوپان دروغگو مي ميره تو قبر ميپرسن اسمت چيه؟ميگه دهقان فداكار

--------------------------------------------------------------------------

حیف نون تصمیم میگیره همه نگرانی هاشو بندازه تو دریا هر کاری میکنه زنش سوار قایق بشه نمیشه

--------------------------------------------------------------------------

سر سفره عقد عروس بله نمیگفته . داماد یه زره فکر میکنه بعدش میگه : عمو زنجیر باف !!

--------------------------------------------------------------------------

حیف نون داشته آهنگ خالی گوش میکرده میزنه زیر گریه میگن چرا گریه میکنی ؟ با بغض میگه آخه خوانندش لاله

خب این از این و اما خودم .. چی بگم این روزها خیلی دلم گرفته مریضم و حالم خوب نیست همش بی حال می افتم رو تخت احساس میکنم تب دارم ولی دستمو میزارم رو پیشونیم میبینم چیزیم نیست این لوکس بلاگ هم هی هنگ میکنه واسه مردم اعصاب نمیزاره

منم که دیگه حسابی داغونم گفتم یه شعر غمگین بزارم شما هم بخونید خیلی دلم واسه جوراب تنگیده اینم تقدیم بهش

ميان تاريکي - تو را صدا کردم
سکوت بود و نسيم - که پرده را مي برد
در آسمان ملول - ستاره اي مي سوخت
ستاره اي مي رفت - ستاره اي مي مرد
تو را صدا کردم - تو را صدا کردم
تمام هستي من - چو يک پياله ي شير
ميان دستم بود - نگاه آبي ماه
به شيشه ها مي خورد - ترانه اي غمناک
چون دود بر مي خاست - ز شهر زنجره ها
چون دود مي لغزيد - به روي پنجره ها
تمام شب آن جا - ميان سينه ي من
کسي ز نوميدي - نفس نفس مي زد
کسي به پا مي خاست - کسي تو را مي خواست
دو دست سرد او را - دوباره پس مي زد
تمام شب آنجا - ز شاخه هاي سياه
غمي فرو مي ريخت - کسي تو را مي خواند
هوا چو آواري - به روي او مي ريخت
درخت کوچک من - به باد عاشق بود
به باد بي سامان - کجاست خانه ي باد ؟

 

 

http://aks98.com/images/x7wadp95khp64uqgj5kj.gif

:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 1034
|
امتیاز مطلب : 138
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : 11 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نــ ـ ــوش آفــ ـ ــرین

سلااااااااااااااااااام

آپ آپ آپ شبیه همون هاپ هاپ کردن سگ نیست ؟!

من سه تا آپ کردم ولی نمیدونم چرا همش پاک میشد واسم نظر میدادند ولی بعد از یه روز میدیدم آپم نیستش !! هرچی میگشتم پیداش نمیکردم صداش میکردم ولی جواب نمیداد آخر سر هم واسش یه عزا میگرفتم و چند دونه خرما خیرات میدادم به ثوابش و ...

خلاصه ایندفعه رو پدر این کام بدبخت رو در آوردم و با چکش و جارو و دمپایی به جونش افتادم

که یا درست آپ کنی و یا هم بفرستمت پیش خدا !!! دوستم فریبا که پیشم بود گفت پسوردمو عوض کنم منم همین کارو کردم ولی بازم الان دارم به کام بدبخت فحش میدم

فریبا هم که دستش درد نکنه موقعی که داشتم با کام ور میرفتم دستشو کرد تو چشم

گفتم :چه مرگته ؟!! مرض داری ؟!

فریبا : دارم به مرجان توضیح میدم که داداشم چیجوری دست تو چشم میکنه !!

: خب حالا دستو از تو چشم در آر که کورمون کردی !

اینم از فریبا جون که من بدبخت رو کور کرد الان دارم با یه چشمی کار میکنم شبیه این دزدای دریای شدم (خدایا منو به خاطر این دروغم ببخش!!!)

این چند روز همش دارم میخوابم ظهر میخوابم و صبح بیدار میشم مامانم هم میگه بیدارش نکنید بزارید بخوابه بابام هم قبل از این که بخوابم خداحافظی میکنه میگه نمیدونم الان که خوابیدی کی بیدار میشی

وقتی تا صبح میشینم میگه : نمیدونم شاید عروسی باباته که تا صبح بیدار میمونی (اینو میگه و بشکن میزنه)

وقتی هم که بیدار میشم انقدر گرسنه م میشه که نگو گاو هم جلوم بزارید درسته قورتش میدم

بیدار که میشم این یخچال بدبخت شروع میکنه به خوندن شهادتین میریم هر چی تو یخچال باشه رو تو معده کچیکم خالی میکنم بدبخت این معده اگه زبون داشت تا الات 1340 تا فحشم داده بود

بعد که غذا خوردم بازم دوباره میبینم داره خوابم میاد به قول مامانم مثل خرسی پامیشی بخوری باز دوباره بخوابی ولی مگه میزارن بخوابم ؟!

خلاصه این چند روز واسه من فقط خوابیدن بود و خوردن خوبه حالا لاغرم اگه چاق بودم اندازه فیل میشدم همه به من میگن تو اینقدر میخوری کجا میره چرا چاق نمیشی ؟!!

یعنی واقعا نمیدونید کجا خالی میشه !؟ عجب !!

امروز خیلی سرحالم هم زود بیدار شدم و هم خوابم درست شده و دیگه مثل این خون آشام ها چپکی نمیخوابم

ابجیم هم که دیروز اومد بود منو دید گفت : نوش رنگت سبز شده داری با خودت چیکار میکنی ؟!

: خب چند روزی بود نمیخوابیدم الان دارم جبران میکنم رنگی دیگه نبود بگی ؟!

http://aks98.com/images/x7wadp95khp64uqgj5kj.gif

:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 1196
|
امتیاز مطلب : 123
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 31 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نــ ـ ــوش آفــ ـ ــرین

صبح زود بیدار شده بودم شاد و شنگول بودم سر میز صبحونه بودیم من یه لقمه گذاشتم دهنم که مامانم گفت
مامان : نوش آفرین تو دیگه واسه خودت خانوم شدی باید آشپزی کنی از این به بعد شام با تو !!!
لقمه تو دهنم خواست گیر کنه که سریع قورتش دادم و گفتم : من که آشپزی بلد نیستم
: خب همین دیگه تو هیچی بلد نیستی فردا شوهر کردی رفتی خونه تون میخوای واسه شوهرت هم بگی چیزی بلد نیستم ؟
: آره دیگه بهش میگم یه زن دیگه بگیر کارهای خونه رو بکنه و یکی دیگه رو هم  بگیر واست طباخی کنه و یکی رو هم تا واست بچه بیاره
مامانم حرفمو قطع کرد و گفت : ای بابا من چی میگم این چی میگه تو که باباشی یه چی بگو
بابام یه نگاهی به من و یه نگاهی به مامانم کرد و گفت : دخترم واست خواستگار اومده
مامانم برگشت نگام کرد و گفت : خب حالا چی بازم میخوای بگی یه زن بگیر فلان کنه یه زن بگیر بسان کنه ؟
یه لیوان شیر واسه خودم ریختم و یه جرعه نوشیدم و با ادا گفتم : من هنوز دهنم بوی شیر میده
مامان: من واسم مهم نیست دهنت بوی چی میده از این به بعد تو بیاد اشپزی کنی شیرفهم شد ؟
سرمو مثل این هندی ها واسش تکون دادم و گفتم : بله شیر شد
بابام خندید و مامانم مثل سیر جوشید و گفت : شیر فهم شد ؟
من : نمیدونم بزار چک کنم ببینم شیر شد یا فهم شد ؟
مامان : بی مزه خب دوست داری از چی شروع کنیم ؟
: نمیدونم ولله
: من میدونم ماهی ؟
: من ماهــــــــــــــی درست کنم ؟
: آره
: ولی ...
: بس کن همین که گفتم
ظهر که شد من و مامان تو آشپز خونه بودیم مامانم به ماهی ها اشاره کرد میدونست از ماهی بدم میاد داشت اذیتم میکرد
جلو دماغمو گرفته بودم رفتم جلو یه نگاهی به ماهی ها کردم و جیغ زدم : مامان اینا دارن به من نگاه میکنن
مامان : واا چه حرف هایی میزنی کجاش دارن نگات میکنن ؟
: باورم کن دارن نگام میکنن چشاشونو ببین
: دختر بهونه در نیار پاشو یکی شون رو وردار تا ترست بره
رفتم جلو همه ماهی ها داشتن به من بیچاره چشم غره میرفتن بازم داد زدم : نهههههههه
: نوش ؟ اذیت نکن
جلو تر رفتم نباید میترسیدم با یک حرکت سریع یکی شون رو بلند کردم نگاش کردم یهو دهنش باز شد
: مامان این میخواد منو بخورهههههههههه
ماهی رو پرت کردم بغل مامانم اونو ماهی رو گرفت منم سریع دویدم رفتم پیش بابام و بلخره مامانم دست از سرم برداشت
ولی وقتی خواستم نهار بخورم باز اذیتم کرد من داشتم برنج خالی میخوردم بابام ماهی رو میگرفت میاورد جلو میگفت : اووووووووووووو
 مامانم هم همراهش میخندید خب تقصیر من چیه ؟
یاد دوستم شبدیز افتادم اونم اینجوری شده بود

http://aks98.com/images/x7wadp95khp64uqgj5kj.gif

:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 1206
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 12 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نــ ـ ــوش آفــ ـ ــرین

وااااااااای الان خیلی وقته که وبلاگمو آپ نکردم
دلم واستون تنگیده عیده دیگه مردم میرن بیرون خونه خاله خونه عمو خونه همسایه خونه مامان بزرگ  و ...
تا نصف شب هم میمونن اونوقت کجاش وقت میشه من بیچاره بیام وبلاگمو آپ کنم ؟
من که حالم تعریفی نداره با یه پا و سه انگشت شکسته عیدمو گذروندم
آخه میدونم دلتون داره به حالم میسوزه و اشکتون در اومده و دارین دنبال دستمال کاغذی میگردین که باهاش اشکاتونو پاک کنید
متشکرم خیلی باحالید حالا بزارید من بیچاره تعریف کنم که این سال 89 چیجوری زد به دل و گرده من بدبخت 
 

http://aks98.com/images/x7wadp95khp64uqgj5kj.gif

:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 523
|
امتیاز مطلب : 101
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نــ ـ ــوش آفــ ـ ــرین

آخ آخ ای ای آخ پام آی دستم آخ سرم آی کمرم وا ویلا !!!!!!!!!!!!

هیچ جای تنمو سالم رها نکرد وای وای از بس درد من بیچاره شب خوابم نبرد آآآآآآآآآآآآآآخ مامان و بابام که داشتن بهم میخندین و مسخره م میکردن

بابام کلی مسخره م کرد من گفتم عوض این که دلتون به حالم بسوزه مسخره م میکنین ؟!!!

حالا بزارید واستون تعرف کنم که چی شد :

زن همسایمون سارا حامله ست و الان 8 ماهشه  همسرش فعلا واسه کارش مسافره و تا چند هفته دیگه هم نمیتونه بیاد سارا یه پسر 10 ساله داره (بردیا) و یه دختر 2 ساله داره (زیبا) خلاصه من و مامانم واسه این که سارا تنها نباشه هر روزی میزیم پیشش دیروز مامانم نیومد و من تنهایی رفتم پیش سارا جون

سارا رفت شام رو آماده کنه و منم پیش بچه هاش نشستم و باهاشون بازی کردم که مثلا سرگرم بشن حتما میگید من باید میرفتم و شام رو درست میرکدم عرض کنم به حضورتون بنده طباخ نیستم  

خلاصه زیبا نشسته بود و داشت به من بردیا نگاه میرکد من و بردیا هم داشتیم یلم بازی میکردیم بردیا الکی به من مشت میزد و منم مثل اون فیلم های هندی خودمو پرت میکردم رو مبل و الکی آخ و اوخ میکردم با این اداهای من بردیا و زیبا  و سارا که تو آشپزخونه بود میزدن زیر خنده سارا هم گفت :

- تو باید هنرپیشه میشدی !!

خلاصه رفتیم نشستم رو میز شام داشتم غذامو میخوردم که یهو یه چیزی محکم خورد به کمرم آآآآآآآآآآآآآآخ

دادم در اومد پشت سرمو نگاه کردم دیدم واویلااااااااااااااااا این الف بچه زیبا رو میگم یه چوب گنده دستشه و داره واسم لبخند میزنه !!

منم واسش لبخند زدم و برگشتم سر غذا ..........آخ اخ یکی زد تو پهلوم و وقتی دادم در اومد زد زیر خنده برشگشتم نگاش کردم و گفتم :

- به خدا اینها ادا نیست داری دردم میاری نکن زیبا جون !!

ولی مگه حرف حالیش بود بشقابشو برداشت و کوبید رو دستم !!!!!آخ اخ ای ای حالا هم دارم به زور تایپ میکنم

سارا تا دید وضع خرابه زیبا رو برداشت گذاشتش کنار خودش منم در حالی که داشتم دستم و با آخ و ای ماساژ میدادم اومد یه لقمه ای کوفت کنم که

- اااااااااااااااااااااااااااخ

برگشتم دیدم نه بابا این زیبا خانم به مامانش هم رحم نمیکنه

با خودم گفتم حسابشو میزارم کف دستش

اخ اخ یادم نمیره پا شدم و چپ چپ نگاش کردم و با حالت تهدید بهش نزدیک شدم خواستم از سرجاش بلندش کنم که ایییییییییییییییییییییییییییییی یه مشت محکم زد تو صورتم و یه لگد زد تو شکمم و با قاشق و چنگال افتاد به جونم

منم که نمیتونستم به یه بچه کتک بزنم اونم جلو مامانش ازش فاصله گرفتم ولی بازم اومد طرفم بردیا بیچاره اومد جلوشو بگیره که یه لگدی به بردیا زد که فکر کنم بردیا تا عمر داره فراموش نکنه

خلاصه سارا هم که نمیتونست بدو نبال اون بچه منم به زور گرفتمش و بردمش اتاقش و با کلی درد سرخابموندمش و این بود داستان تلخ ما ولی خدایشش اون دختره خیلی خبره بود  پدرمو در اورد وقتی ماجرا رو واسه مامان و بابام تعرف کردم کلی مسخره م کردن ولی راست میگم دست و پام در میکنه !!!

http://aks98.com/images/x7wadp95khp64uqgj5kj.gif

:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 1282
|
امتیاز مطلب : 130
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : 18 اسفند 1388 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد